حس خوبی ندارم. یک ساعتی از گفتگویم با مشاورم میگذرد. شاید مستقیما سرزنشم نکرد اما نمی شود که حس سرزنشگرانه ی کلامش را نگرفته باشم. کاش کمی شرایط من را درک میکرد و کاش میدانست که این روزها بیشتر از سرزنش شدن و تلخ شنیدن به امید و انگیزه نیاز دارم. 

 

حس یک زندانی را دارم. زندانی که هیچ راه فراری ندارد. اطرافم را انرژی منفی و همهمه و بی تفاوتی نسبت به آنچه میخواهم پر کرده و من کنترلی روی هیچ کدامشان ندارم. اما باید روی خودم کنترل داشته باشم.

برنامه ام از دستم خارج شده و با برنامه ی مشاورم نمی توانم کنار بیایم. از من میخواهد یک روز در میان آزمون عمومی بدهم و این در حالی است که من هنوز در ادبیات ها و زبان فارسی کلی مشکل دارم. منطق و فلسفه را جمع نکرده ام. آمار و را نصفه خوانده ام و از ریاضی اول هم یک بخش را جا مانده ام. 

در کنارش سر کار اصلاح رده برای رف خوانی را شروع کرده ایم. و تغییر شیفت ماهانه هم مشکلی شده افزون بر مشکلات دیگر.

 

در هر حال باید برنامه ی جدیدی بنویسم اما سرگردانم. دلم نمیخواهد به گزینه دو برگردم ولی از آن طرف کتابها را هنوز تمام نکرده ایم و نمیتوانم ولش کنم. این هفته آزمون است و من هیچ کاری برای آزمون انجام نداده ام.

 

در یک کلام دست و پایم را گم کرده ام. 

اوضاع بدی است. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود بروزترین سریال های روز دنیا آموزش نوین سئو گلهای زیباي انديشه Whitney Rod اسپیلت، داکت اسپیلت، پکیج دیواری، آبگرمکن، لوله کشی و .. در گرگان جعبه سازان قیمت آنلاین تجهیزات آی تی دعاهای منتخب و با فضیلت مفاتیح الجنان وبلاگ رسمی دبیرستان پروین اعتصامی آلونی ( دوره متوسطه اول )